چهارشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۵

گمگشته ی خورشید

تو را دیشب به خواب خویشتن دیدم
تو را دیدم به خلوتگاه یاران ای غروب تشنه ی خورشید
تو را دیدم به بازی با خیال کودکان خسته ی دریا
تو را من با صدای ساز خود فریاد میکردم
تو را فریاد میکردم

به روی ساز، مردِ ترکمن، از هوره های عشق می نالد
به روی ساز، باران خیالِ حسرت پرواز می بارد

تو ای خلوتگه خورشید
تو ای باران
ببار ای نازنین بر من

تو را دیشب به خواب خویشتن دیدم
ولی آندم که مرد ترکمن سرمست بود از همنوایی های حُزن آلود
تو را دیگر نمی دیدم

به دنبالت دویدم ای غروب تشنه ی خورشید
دویدم تا بیابانهای وَهم انگیز

تو سر مست از نوای ساز مردِ خسته ی صحرا
سوار اسب فرداها
برفتی نرم و رقصان در میان موج دریاها

تو ای گمگشته ی خورشید
تو را من در خیال خویش می بینم
بسان کودکی مستغرق دریای بازی ها

تو ای گمگشته ی خورشید
بسان تشنه ی امید
تو را من آرزو کردم